نوشته شده در دوشنبه 89/9/8ساعت 11:49 عصر  توسط قطره ای از دریا
دامهای شیطان پهن شده ، هر چند سست اما تمام لحظاتم را نشانه گرفته
حال من مانده ام و این راه پر فراز و نشیب و دامها !
روز بروز هم اوضاعم وخیم تر و نفس گیرتر .
هر چه دارم می گیری
و می دهی آنچه نمی خواهم
نمی دانم ...
ترسیده ام ؛ شاید .
دلم خوش بود به بودن او و پناه دستانش
که آنهم ... چه بگویم ؟!
واقعیتش این است که این مرحله را از جایی شروع کردی ، که همه چیز را با هم گرفتی
آنهم یکدفعه و بدون مقدمه ، خلع سلاح شدم
حتی فرصت ندادی خودم را جمع کنم و آماده شوم
گله ایی نیست ،
حرف اینجاست : می خواستی بچشانی طعم حرفهایت را ؟ قبول ؛
اما مطمئنم رسمت این نیست که بنده ات را در دام مکرهای شیطان گرفتار ببینی .
هست ؟!
* با دوستی خاطرات می گفتیم ... دلم برای امام حسن ، غربتش و دعای مجیر صبحها ... تنگ شده